درخت بلوط

بایگانی

دارم پیر می شوم، آن هم توسط غم هایی که مال من نیستند.

۳۰ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۴۵
تیستو

- برام قرص معده بنویس.

+کدوم قرص؟

- همون که کپسوله.

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۰۳ ، ۲۳:۳۸
تیستو

   بیان شبیه این پاساژ های باریک و تاریک وسط بازار شده که عنوان مغازه ها رو با رنگ جا به جا پریده، پشت شیشه نوشتن و جنس ها همه خاک گرفته و صاحب مغازه های سن و سال دار همه جمع شدن توی یه مغازه و چای میخورن و بچه های صاحب مغازه ها توی دلشون منتظرن باباهه خودش رو بازنشسته کنه که بتونن پاساژ رو بکوبن و به جاش یه مال جدید پر زرق و برق بزنن و توش کتونی جوردن فیک بفروشن خدا تومن.

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۰۳ ، ۰۹:۵۶
تیستو

به مناسبت امروز جوراب هوافضاییم رو پوشیدم :)

۵ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۳ ، ۱۰:۵۳
تیستو

     کتاب روی میز مامانش رو دیده بود و پرسیده بود "خاورمیانه یعنی چی؟" مامانش براش توضیح داده بود که یه منطقه خیلی مهمی توی جهان هست که ایران هم اونجاست. از اون موقع گاهی مامانش رو خاورمیانه صدا میکنه. مامانش پرسیده چرا؟ فرمودن: "آخه تو هم خیلی مهمی"

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۵۷
تیستو

    من در دلتنگی و دلتنگی در من غرق شده. سوا شدنی نیستیم. شده ایم یک محلول همگن‌‌.

   کاش مرا بگذراند توی دستگاه سانتریفیوژ. کاش وصلم کنند به الکترود و الکترولیزم کند. کاش بتوانند جدایمان کنند. فراق دارد سلول به سلولم را میخورد.

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۲۳:۱۷
تیستو

   بابای من تنبل است. یعنی از این مردهایی نیست که فنی باشد و همیشه آچار و بیل به دست، برای کارهای فیزیکی داوطلب شود. هر چند دوبار عمل جراحی دیسک کمرش را هم نباید ندید گرفت.
  اینطور بود که وقت ساخت جا فرگوسنی، وقتی دوتا شوهر خاله و پسرخاله ها و تک و توک دایی ها داشتند دیوارهای اصلی خانه را می ساختند، زیر آفتاب پاییزی لم داده بود و تماشایشان می کرد. دیوار هنوز یک متری بیشتر بالا نرفته بود که گفت "اوستا های عزیز دیوار کجه‌". چه جوابی گرفت؟ خنده و مسخره بازی که "حاجی کج خوابیدی آخه" "یکی یه بالشت دیگه بیاره بذاره پشت کمر حاجی که زاویه دیدش تراز بشه". بابا مثل همیشه خندید ولی بازهم سر حرفش ایستاد: "دیوار کجه"
   چه شد‌؟ دیوار رسیده بود به دو و نیم متر که شورای اساتید مجبور شد اعتراف کند که دیوار کج است و با بدبختی دیوار را خراب کردند و دوباره از اول...

اینها را گفتم که بگویم ریده‌اید با این بچه تربیت کردنتان. نقطه.

۰۶ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۵۴
تیستو

   غم از آنجا که فکرش را نمی کنیم سمت ما می آید. از کنار رسوب رگ های کوچک عروق قلبی، از بالای مسیر تابستانه ی صعود به قله در فصل زمستان، از جاده ی خاکی آرام و بدون تردد ییلاقی، از گردن استخوانِ زحمت کشی مثل ران.
   غم از آنجا که فکرش را نمیکنیم لخته می شود، بهمن می شود، با برخورد به شاخه ی درخت زیر و زبر می شود، می شِکند و به سمت ما می آید و ما را با خودش می برد.
  و مایی را که غم با خود برده، انگار در سرزمین شادی های شما غریبه ایم.

۲۸ اسفند ۰۲ ، ۰۰:۰۰
تیستو

    این مدتی که ته چاه بودم/ هستم، خدا مراقبم بود. آدم هایی را برایم فرستاد که با مهر دستم را گرفتند. بلندم کردند که دوباره بایستم. توانستم از چاه بیرون بیایم؟ نه. فقط با هر کمکی دلم بیشتر می سوخت. چون آدمی که توی آینه ایستاده و حتی نمیتوانم توی چشم هایش نگاه کنم، مدام یادآوری ام می کند که این شخصیت پوشالی و اسم پوشالی و رفتار پوشالی و هویت پوشالی دارم، لیاقت مهر و محبت دیگران را ندارد.

۱۸ اسفند ۰۲ ، ۱۳:۳۸
تیستو

    می گوید: احتیاج دارم یک گفت و گوی طولانی با خدا داشته باشمم. رو در رو. کلی سوال برای پرسیدن دارم و برای خیلی چیزها توضیح می خواهم. برایش توضیح دادم که اتفاقا خیلی خوب است که وقتی را در روز برای گفت و گو با خدا بگذارد و اگر گله و شکایت و سوالی هست حتما از خود خدا بپرسد. فقط قرار شد به محضی که خدا جوابش را داد حتما به من خبر دهد.

۱۷ اسفند ۰۲ ، ۲۳:۵۹
تیستو