درخت بلوط

بایگانی

۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

بعضی وقتها به این فکر میکنم که کاش میشد از نیروی خشم برق تولید کرد.

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۸
تیستو
  میوه هایی که کمی زدگی دارند را نباید دور ریخت. باید قسمت فاسد شده را جدا کرد و دور انداخت و میوه رو دوباره شست. بعد خواهیم دید که از میوه های سالم و دلبر دیگر چیزی کم ندارد. برای آدم ها هم باید همین کار را کرد. وگرنه خوبی هایشان اسراف میشود.
۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۱۷
تیستو

   اولین بار بود که یک تبعیدی می دیدم. آمده بود برای گرفتن مهر ارجاع. دفترچه اش برای حوزه ی ما نبود. گفت همسرم عمل جراحی داشته و پزشک متخصص باید دوباره معاینه اش کند. گفت عجله دارم و نمی شود بروم منطقه خودمان مهر بگیرم. گفت تبیعید سیاسی شده ام. زندانی نیستم ولی باید سر ساعت بروم انگشت بزنم،[اینجا کمی بغض قاطی صدایش شد] سه سال گذشته و هنوز 2 سال دیگر مانده ... گفتم ان شالله زود تمام می شود. گفت خدا از زبانت بشنود عمو جان.

۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۰۸
تیستو
سه ماه پیش که داشتم برمیگشتم شهرمان گریه میکردم. فکر میکردم دیگر هیچ وقت به خانه ام برنخواهم گشت. امروز بعد از سه ماه برگشته ام شیراز و دلم به اندازه ی تمام غروب جمعه های عمرم گرفته است.
۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۱۸
تیستو

   اگر ساعت ساز بودم، همه ی ساعت ها را بعد از تعمیر، پنج دقیقه جلوتر تنظیم میکردم. بس که همه عجله دارند اما همیشه دیر می رسند.

۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۰۰
تیستو

   بابا و مامان با بقیه ی خانواده رفته اند مشهد. من مانده ام و یاس و دایی های پراکنده. لذا موقعیت را برای ممنوع خواری مناسب دیدیم و برای شام ساندویچ ژامبون آماده کردیم. تا آمدیم اولین لقمه را بخوریم، تلفن زنگ خورد و یاس گوشی را برداشت و در دورترین نقطه از دایی ها که شریک جرم ما بودند و پای سفره نشسته بودند اما تا فهمیدند بابا پشت خط است شروع کردند به فریاد زدن که: بچه ها چرا کالباس میخورید و واااای نوشابه؟! ایستاد و با او صحبت کرد و بعد از اتمام تماس باز برگشت سر سفره و ما هیچ به ساکت شدن دایی ها و لبخند های گاه و بی گاه و گوشی دست گرفتن هایشان مشکوک نشدیم تا اینکه سه دقیقه ی بعد باز بابا تماس گرفت و تا گفتم سلام بابا خوبی؟ گفت: وای! وااای! خواب دیدم دارید گوشت گربه میخورید!

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۶
تیستو
دارم سعی میکنم با بُرس کمی به سرم سامان بدهم که پشت سرم می ایستد و با لحن خنده داری که بعضی شاعرها با آن شعر های عاشقانه شان را میخوانند می گوید:
گیسوانت را پریشان مکن بانو! باد اتاقم را برد! طره ی پریشان موهایت انتخاب رشته را از یادم می برد!
۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۴۰
تیستو

مثلا من همین پزشک عمومی ساده ای باشم که صبح ها پشت میز پزشک درمانگاه می نشیند و تو همان آقای محترمی باشی که هفته به هفته با یک مشکل جدید سر و کله ات پیدا می شود و بعد از یکی دو ماه یک روز اعتراف کنی که هیچ کجایت درد نمیکند و این مدت بخاطر دیدن من بوده این همه به درمانگاه مراجعه کرده ای و سرم و آمپول زده ای و من همان کسی باشم که فوری برایت پرونده ی بیمار روانی شدید تشکیل می دهم.

۱۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۴۱
تیستو

+ این بیماری هایی که الان میگم رو گوش بدید ببینید خودتون و یا خانواده تون دارید یا نه؟

- نه نداریم.

+ من که هنوز نگفتم.

- آها راست میگی. بگو.

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۲۶
تیستو
"For sale: baby shoe,never worn " شش کلمه است که توانست برنده ی مسابقه ی داستان کوتاه شود. "نازی دیگر با همسرش زندگی نمی کند" هم شش کلمه بیشتر نیست. اما می تواند مردادِ جهنمی را به جهنم واقعی تبدیل کند.
موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۱۸
تیستو