درخت بلوط

بایگانی

۱۰ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

   وقتی سوسن خانم مابین حرف زدنش سه بار ازت می پرسه "چه خبر؟" یعنی می دونه اونی که خودش میدونه رو تو هم میدونی. فقط می خواهد بفهمه که چقدرش رو، اون هم از کِی و از کجا می دونی.

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۷:۴۸
تیستو

     امروز آقایی بین مریض ها آمد و آرام پاکتی را گذاشت پشت میزم و گفت: دخترم از ما دور است و کنارم نیست که برایش زرد آلو ببرم. شما هم مثل دخترم. آوردم برای شما.

و بعد زد زیر گریه.

موافقین ۹ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۲۰
تیستو

   یادتان هست که چقدر روی بارون نیامدن روز تولدم حساس شده بودم؟ که چقدر همیشه دلم میخواست باران بیاید و نمی آمد؟ فردای چهلم که برگشتیم شیراز، هوا گرفته و بارانی بود. در مسیرمان سمت خانه، میم اینجا و آنجا ماشین را متوقف می کرد و وسایلی که در خانه کم داشتیم را میخرید. باران هم نم نم می بارید. قشنگ هم بود خدایی. من هم که بیکار توی ماشین مانده بودم، با همه ی بی حوصلگی ام از شیشه ی باران زده چند تایی عکس انداختم. ولی ذوق نکردم. برایم عادی بود. داشتم با خودم فکر میکردم الان می رسیم خانه و باید این همه وسیله را ببریم بالا و هر کدام را بگذاریم سرجایش و چقدر وسیله هست و از قِبل خریدها چقدر زباله تولید می شود، کاش سریع زباله ها را بگذاریم دم در. اصلا امروز چندم بود؟

   یهویی یادم افتاد که روز تولدم است. و باران بالاخره باریده بود. دقیقا همان روز تولدی که دلم میخواست مرده شور تولد و باران و اردی بهشت و بهار را باهم ببرد.

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۰۸
تیستو

     زنگ زدم به دوستم که یکم پول ازش قرض بگیرم. هی من زنگ زدم اون برنداشت، هی اون زنگ زد من در حال مکالمه بودم. بعد از سه چهار بار تماس، آخرش موفق شدیم حرف بزنیم. تا گفتم سلام گفت: بخدا همین امروز میخواستم بهت زنگ بزنم. من مشهدم! کلی یادت بودم، برا دایی هم نماز خوندم💔

    هیچی دیگه، چیزی نگفتم. گفتم برام دعا کنه.

۲۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۰:۵۷
تیستو

   خانمی دیروز آمده بود با سر درد و گلو درد و گوش درد یک طرفه. فشار خونش نرمال بود و معاینه ی گوش و گلویش هیج چیز غیر طبیعی نداشت. برایش توضیح دادم که احتمالا اول سرماخوردگی است. چرا؟ چون علایمی مبنی بر هیچ گونه عفونت وجود نداشت.

امروز برای کار دیگری امده بود. آخر ویزیت دوباره گفت هنوز سرم درد می کند. تا دست بردم برای دستگاه فشار خون گفت فشارم را تازه گرفته ام و خوب است. قرار شد ارجاعش بدم به متخصص گوش و حلق و بینی. 

   کارش که انجام شد، همینطور که داشت از اتاق بیرون می رفت ماسکش را کشید پایین و صورتش را نشانم داد و گفت: "نگاه! تازه از شانس بد همین طرف که درد می کنه، امروز جوش هم زده."

بله. زونا بود.

۲۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۰:۱۱
تیستو

    دیروز همه چیزش سورئال بود. از دستور جدیدِ رییسِ جدید - اینکه من بعد منشی تمام پرونده ها را برای کارتابل او بفرستد و وقتی سقف پرونده/پرداخت او پر شد، باقی پرنده ها را بدهند به من و همکارم - گرفته، تا آن بیماری که کیسه ی داروها را خالی کرد روی میز و شورت توپ توپی اش هم قاطی قرص های توی کیسه روی میز فرود آمد، تا آن خانم بیماری که برایم بالشتک دوخته بود و آورده بود درمانگاه.

۲۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۳:۰۷
تیستو

    روز تولدش که با بچه ها رفتیم بهشت زهرا، بزرگترها را نبرده بودیم - غیر از خاله بزرگه که بچه هایش دهانشان چفت و بست ندارد و البته حریف مادرشان هم نمی شوند- عزارداری مان بعد از مدتها دست خودمان بود. هیچ کس بلندمان نکرد که بگوید "بسه"، "پاشو"، "مواظب فلانی باش" ،"از فلانی پذیرایی کردی"، "به فلانی سلام کردی"، "فلانی را بدرقه کردی". هر چقدر دلمان خواست نشستیم و گریه کردیم. دعا و قرآن خواندمان که تمام شد، دقیقه های آخر شارژ اسپیکر نُقلی مان، آهنگ هایی که در ان 37 روزی که گذشت، به یادش زمزمه می کردیم را پخش کردیم و زار زدیم.

   این را پسرخاله پخش کرد. از چند روز بعدش که ازش خواستم فایلش را برایم بفرستد تا همین الان، جرات نکرده ام دوباره بهش گوش بدهم.

۲۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۲:۲۸
تیستو

    اینکه می گویند بعد از مرگ اعضای بدن به حرف می آیند و گله شکایت می کنند، یعنی همه ی همه ی اعضای بدن؟ حتی عصب سیاتیک هم؟ رویش می شود چیزی بگوید اصلا؟

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۳:۰۰
تیستو

این را نمیدانم تعریف کرده ام یا نه؟ مسابقه ی فوتبال بین شهرستانی بود و دایی خودش را کشته بود که برسد به بازی. یادم هست برای همان یک روز کوبیده بود از جم آمده بود شهرمان. اینقدر هیجان داشت و کری میخواند که خدا می داند. حتی یادم نیست بازی با چه تیمی بود، فقط یادم هست که کل استادیوم پر از تماشاگر شده بود و صدای تشویق هایشان از یک ساعت قبل از بازی شنیده می شد‌. خلاصه شاد و پر انرژی لباس مسابقه را پوشید و همراه دوتا دایی دیگر رفتند که دهان تیم حریف را سرویس کند. 

بازی شروع شد و ما که فقط صدای تشویق ها را می شنیدیم، هر بار سر و صدا اوج می گرفت با خودمان می گفتیم لابد دایی دارد دروازه را گلباران می کند!

بازی که تمام شد، هنوز چند دقیقه بیشتر از فروکش کردن سر و صدای تشویق ها نگذشته بود که در خانه باز شد و دایی آمد خانه و تا ما آمدیم حرف بزنیم در پشت سرش محکم کوبیده شد به هم. عصبانی بودها، عصبانی! حرف هم نمیزد حتی. همینطور این طرف و آن طرف می رفت و درها را بهم می کوبید. آن دوتا دایی هم که پشت سرش آمده بودند فقط علامت می دادند که هیس! به اجبار چند دقیقه ای زبان به دهان گرفتیم تا آقا در یک سکوت مرگبار لباسهایش را بردارد و برود حمام. همین که در حمام را بست و دوش آب را باز کرد، دوتا دایی تا توانستند خندیدند. چه شده بود؟ هر چه این بچه عز و جز کرده بود مربی از اول مسابقه بازی اش نداده بود تاااا دقیقه ی ۹۰. دقیقه ی ۹۰ هم تا رفته بود داخل زمین، زیر پای حریف تکل زده بود و دقیقه ۹۱ اخراجش کرده بودند.

موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۷:۵۷
تیستو

   دانشجو که بودم دست نوشته هایی را، همراه چند عکس دسته جمعی خانوادگی، چسبانده بودم روی در یخچال خانه ام. دست نوشته ها پند بودند، و نقل قول هایی که میخواستم همیشه یادم بماند. نمی دانم چطور شد که بعد از گذشت چند وقت، هر کسی مهمان خانه ام می شد، وقت رفتن یادداشتی برایم می نوشت و روی یخچال می چسباند. اینطوری که بعد از مدتی یخچال شده بود دیوار یادگاری. در یخچال و آن سمتی از بدنه که رو به هال بود، پر شده بود از دست نوشته های مختلف و استکیرها و مگنت هایی که بقیه برایم چسبانده بودند. بعضی ها قربان بلایم رفته بودند. بعضی دیگر جملات انگیزشی برایم نوشته بودند. بعضی ها هم خیلی ساده تشکر و خداحافظی کرده بودند. نوشته ی دایی ولی بین آن همه دست نوشته، عجیب و منحصر به فرد بود. [به این مضمون] نوشته بود:

  "نگرانتم دکتر! زیادی با یخچال خونه مأنوس شدی! هوای دلت یخ نکنه"

۲۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۹:۰۳
تیستو