پیشتر ها یک همسر، فرزند دختر، خواهر، لولی، خواهر زاده، برادر زاده، عروس، زن دایی، زن داداش، خواهر شوهر، دختر خاله، دختر عمه، دختر عمو، دختر دایی، پزشک و خانمِ همسایه اینجا می نوشت. من بعد با حفظ تمامی این سمت ها، یک عمه خانم در اینجا می نویسد.
پیشتر ها یک همسر، فرزند دختر، خواهر، لولی، خواهر زاده، برادر زاده، عروس، زن دایی، زن داداش، خواهر شوهر، دختر خاله، دختر عمه، دختر عمو، دختر دایی، پزشک و خانمِ همسایه اینجا می نوشت. من بعد با حفظ تمامی این سمت ها، یک عمه خانم در اینجا می نویسد.
خاگ نهادن: معنی تحت الفظی اش می شود تخم گذاشتن. استعاره است از خرابکاری کردن، دسته گل به آب دادن. یعنی طرف ریده، آب هم قطعه.
این چیزی که میخوام تعریف کنم واسه چند سال پیشه. شاید الان یاس بخونه خوشش نیاد اینا رو نوشتم، شایدم خنده اش بگیره... ما یه پسردایی هم سن و سال یاس داریم که شش ماهی اختلاف سنی دارن و از اول دبستان باهم بودن. سال تحصیلی ۹۴-۹۵ که کنکور داشتن، یکی از فامیل های نزدیکمون هر وقت پسردایی رو می دید، بلند میگفت به به دانشجوی دانشگاه شریف... فکر کن یاس هم اونجا بود، همه ی ما بودیم و اینطوری می گفت. ما اون موقع اهمیت نمی دادیم، یاس هم اهمیت نمی داد ولی من هنوز وقتایی یادش می افتم عصبانی میشم. حالا ۶ سال گذشته و یاس- که دانشگاه و رشته ای که خیلی دوست داشت قبول شد- و پسر دایی-که بعد از کمی فراز و نشیب همون شریف قبول شد- نه چیزی به اون شخص اضافه و نه چیزی کم کردن. فقط اون آدم توی یکی از بحرانی ترین روزهای زندگی یک نوجوان نقش پمپ تزریق سم رو بازی کرد و برای همیشه با اقتدار در رده ی سوم لیست سیاه ایستاد.
اینا رو نوشتم که بگم مهربون بودن انرژی میخواد، انگیزه میخواد، عشق می خواد. ولی بدخیم بودن و سمی بودن فقط قلاده می خواد. یاد بگیریم که عیبی نداره اگر نتونیم و دلمون نخواد به همه محبت کنیم. ولی اینکه زندگی کسی رو سمی کنیم و دلش رو بشکنیم عیب داره. خیلی هم عیب داره.
اون روز یه خانومه با بچه ش اومده بود، با خودم گفتم وای چقدر اختلاف سنی زیادی دارن، چقدر دیر بچه دار شده. بعد حساب کردم دیدم اگر پارسال بچه دار شده بودم، وقتی به سن خانومه میرسیدم، بچه ام اینقدری میشد. شت.
یه عزیزی توی رشته ی ما کار میکنه و یه مدت کوتاهی همکار بودیم. امشب زنگ زده بود واسه کاری، ازدواجش رو تبریک گفتم. کلی با خوشحالی خندید گفت: وای خبر ازدواج من مث بمب بین پزشکا پیچیده.
نه عزیزم. خودت بهم گفتی. دقیقا روز قبل عقدت، وقتی که اسهال شده بودی و نمیدونستی چیکار کنی.
یه بار هم یه دختر 14 ساله رو به علت اقدام به خودکشی با دارو بستری کردن توی بخش ما. یادم نیست چی خورده بود ولی یادمه خیلی وضعیت خاصی داشت و تا یه هفته مانیتور بهش وصل بود. حالا دلیل خودکشی چی بود؟ پدرش که تمام مدت از صبح تا شب بالا سرش بال بال می زد، مخالف ازدواج دختره با معشوقش بود. چرا؟ چون پسره 27 ساله، معتاد و مبتلا به هپاتیت ب بود. اینا رو خود دختره میگفتا، تهمت نبود. بعد شب که باباهه می رفت خونه، مامانِ دختره و خاله هاش قایمکی پسره رو می آوردن پیشش توی بخش.
یه بار هم توی بخش داخلی بالا سر یکی از مریض ها بودیم و یکی از بچه ها داشت مریض رو ارائه می داد که دیدیم استاد داره همراه مریض تخت بغلی رو - که مریض ما هم نبود- چپ چپ نگاه میکنه. تا ما نامحسوس خواستیم برگردیم ببینیم چه خبره، یهویی استاد به یکی از بچه ها گفت برو برانکارد بیار و به ما هم گفت برید یکی از پرستارا رو صدا کنید بیان از این آقا نوار قلب بگیرن. آقاهه رو که نگاه کردیم دیدیم سرخ شده و خیس عرق! و به نظر می رسید راحت نفس نمی کشه. حالا آقاهه راضی نمیشد وسط این همه ادم بخوابه روی تخت. میگفت چیزیم نیست، یکم دلشوره دارم فقط. خلاصه خوابید و نوار قلب رو گرفتن همانا و 10 دقیقه بعد CCU بستری شدن همان.
فکر کن آقاهه صبح به عنوان همراه خواهرش که بیماری جدی هم نداشت و قرار بود زود مرخص بشه اومده بیمارستان، شب خودش به عنوان بیمار اورژانسی حمله ی قلبی و گرفتگی گسترده عروق کرونر آنژیوگرافی شده.
یک مورد دیگه از اون لیست کوچولوی افتخارات که پیشتر ذکر خیرش بود، اینه که آدم رازداری ام.