درخت بلوط

بایگانی

۱۱ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

    خاله بزرگه که اومده بود شیراز واسم لواشک خونگی که خودش زحمتش رو کشیده بود آورد. چقدر بود؟ به ضخامت و وسعت پوستِ این انسانِ بالغِ ۷۰ کیلویی. ضخامت کامل ها. شاملِ درم و اپی درم و هایپو درم :) همینقدر کت و کُلُفت.

 

اینو گفتم صرفا برای اینکه اگر شاخدار و یاس اومدن خونه ام،  بهش لب نزنن.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۹ ، ۱۰:۱۰
تیستو

  بچگی ها، خوابیدن کنار چراغ علاءالدین، زیرِ اُورکت سنگینِ بابا و روی گبه ی دست باف زبر کیفیتی داشت که هیچ کجای دیگر نمی شد تجربه اش کرد. خواب بودی ولی همزمان صدای آدم بزرگ ها و بوی بلوطِ سوخته ی روی چراغ را می شنیدی. صدای تعریف ‌کردن ماجراهای قدیمی، داستان های شکار و قصه ی آدم هایی که حالا دیگر نبودند.

     می دانی، قدیم ها همه چیز کشدار بود. طول میکشید. فست فودی نبود. یک زمستان اینقدری طول می کشید که هفته های آخر شاید چکمه دیگر اندازه ی پایمان نمیشد. رسیدن توپی که سوباسا شوت کرده باشد به دروازه ی حریف خودش کم کم دو هفته زمان میخواست. داستان های بزرگترهای کنار چراغ هم همینطور بود. کنار شکاف درختی روی لبه ی پرتگاه تپه ی بالایی تیری شلیک میشد و هی من خوابم می برد و هی بیدار میشدم و هی خوابم می برد و هی بیدار میشدم ولی تیر هنوز توی هوا بود و بُز کوهی هنوز پشت لنز دوربینِ شکاری جست و خیز میکرد و هی وقتی باز خوابم می برد و فکر میکردم بار دیگری که بیدار میشوم شاید بزکوهی افتاده باشد روی زمین و بوی باروت فضا را پر کرده باشد.

موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۹ ، ۱۳:۱۰
تیستو

    نیاز دارم ته یک حیاط درندشت، کنار شیر تانکر آب، دو زانو بنشینم و با یک تکه ی کوچک گونی و پودر رخت شویی بیافتم به جان ملامین ها و استیل های توی تشتِ زیر شیر آب و هی بشورم و هی فکر کنم، هی فکر کنم.

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۹ ، ۲۱:۴۲
تیستو

  دلم تنگ شده بود، دیدم کنار اسم بابا نوشته آنلاین. پس تماس تصوری گرفتم ولی هر بار از طرف بابا ریجکت شدم. پیام دادم که: چرا قطع کردی؟ الو؟ و دوباره تماس گرفتم و باز ریجکت شدم. پیام آمد که "بلد نبودم"

   می دانی، مامان باباها خودشان شاید خیلی خجالت بکشند که بلد نیستند، ولی خبر ندارند که ما توی دلمان چقدر قربان صدقه ی این "بلد نبودم" شان می رویم.

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۹ ، ۲۲:۰۵
تیستو

   بچگی ها کتابی داشتیم به نام "قصه های قبل از خواب برای بچه ها" مجموعه ای از داستان های کوتاه بود از آسیای شرقی. یکی از داستان ها که من خیلی دوستش داشتم از این قرار بود که بچه ای از مادرش میخواهد سوپ نخودفرنگی بخورند. مادر هم که دست تنها بود گفت به شرطی که در پاک کردن نخود فرنگی ها کمکم کنی و اصلا بیا مسابقه بدهیم که هر کسی هر چه که پاک کرد، همان قدر سوپ بخورد. نخود فرنگی ها را خریدند و مشغول پاک کردن شدند و بچه هم بنا به قولی که داده بود شروع کرد به کمک کردن اما چند دقیقه بعد کرمی وسط نخود فرنگی ها دید و هی با کرم مشغول بازی شد و کلا بیخیال پاک کردن شد. ظهر سر ناهار وقتی پشت میز نشست دید کاسه ی جلوی مادرش پر از سوپ خوشمزه است و توی کاسه ی او فقط چند تا کرم سبز نخود بود. مادرش به مسابقه عمل کرده بود."هر کسی هر چه که پاک کرد، همان قدر سوپ بخورد"

  و از آنجایی که جهان بینی و اعتقاد هر کسی، برآیند همان چیزاهایی است که از کودکی یاد گرفته، بنده هم اینطور شیر فهم شده ام که هر آن چیزی که امروز به آن مشغولم و سرم را گرم کرده و برایش وقت میگذارم، فردای آخرت، خدا همان را به عنوان پاداش عمل جلویم میگذارد و میگوید تا ابد به همین ها مشغول باش.

  خدا نیاورد آن روزی را که مهراد جم و ریحانه پارسا و ترند استایل سال و فصل هفتم سریال را بیاندازد توی کاسه ام و بگوید: بفرما.

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۹ ، ۱۱:۰۵
تیستو

.

   آمار فوتی های امروز کرونا 422 نفر بود. من این 422 را اینطور می نویسم که همه باهم بفهمیم ابن عدد چقدر بزرگ است. 422 انسان، 422 عزیز یعنی:

1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+

1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1

+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1

+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1

1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1

+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1

+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1

+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1

1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1

+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1

+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1

+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1

1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+

1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1

+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1

+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1

1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1+1

 

این عدد یک آخری هم دوست عزیز و مهربان و شریفِ بابا بود که به والله إِنَّا لَا نَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا خَیْرا.

۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۹ ، ۱۵:۲۰
تیستو

     حلقه ام را انداخته ام توی زنجیر نقره ی قدیمی که دایی سال اول دانشگاه یادگاری بهم داده بود و زنجیر را انداخته ام گردنم.

تیستو هستم. 31 ساله. از شیراز.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۹ ، ۲۳:۳۲
تیستو

آیا میدانستید یک بسته ی پستی که از مبدا بندرعباس به شیراز ارسال شده بایستی اول از بندرعباس به یزد و سپس از یزد به اصفهان و بعد از آن از اصفهان به شیراز منتقل شود؟ بخدا اگر بدانستید.

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۹ ، ۱۳:۳۷
تیستو

       یه توصیه هم بکنیم به شما عروس خانمی که بینی ات رو عروسکی عمل کردی و لبات ژل تزریق شده و موهات هم اکستنشن و به رنگ بلوند عقدی هست و صد البته مژه رو هم پر و پیمون کاشتی. عشقم شما سراغ لباس عروس مینیمال و ساده نرو لطفا چون شبیه جوک میشی‌.

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۹ ، ۱۱:۱۴
تیستو

     این بار از روند کاهش وزنم خیلی راضی بود و توصیه کرد همینطوری وزنم رو نگه دارم. اما در پایان حضورشون ضمن اشاره به جای جوش های روی فک ام، فرمودند: پوست صورتت چروک شده.

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۹ ، ۱۱:۴۰
تیستو