درخت بلوط

بایگانی

دارم درخت می شوم

جمعه, ۲۷ آبان ۱۴۰۱، ۱۰:۵۳ ق.ظ

      خانه ی یاس که بودیم، یومونچه حوصله اش سر رفته بود و هی به جان شاخدار نق می زد. برای اینکه موقتا حواسش پرت و اخلاقش کمی قشنگ تر شود بهش گفتم :"برو کیفم رو بیار تا بهت شکلات بدم". این را که گفتم یک آن خشک شدم‌. یادم افتاد که وقتی بچه بودم با خودم فکر میکردم که وقتی آدم بزرگ می شود چطور میشود؟  تنهایی سفر می رود، کیف شخصی دارد، خاله و یا عمه می شود، خانه ی برادرش می رود، توی کیفش شکلات خورده نشده دارد و علاوه بر همه ی اینها میتواند به بچه ها دستور بدهد فلان چیز را برایش بیاورند.

     تازه آن لحظه که لیوان به دست توی آشپزخانه ی خانه ی یاس ایستاده بودم، فهمیدم که آدم بزرگ شده ام.

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱/۰۸/۲۷
تیستو

نظرات  (۹)

۲۷ آبان ۰۱ ، ۱۲:۱۸ زری シ‌‌‌

توی کیفش شکلات نخورده دارد :))))

پاسخ:
اره  تازه لول بالاترش هم اینه که چیپس خورده نشده هم توی  کابینت داریم 😅
۲۷ آبان ۰۱ ، ۱۳:۵۶ أنارستان ...

وووی

دلم یجوری شد

یاد کیف طوسی رنگ خاله م افتادم که همیشه عاشق این بودم که داخلش کند و کاو کنم و میخواستم ی کیف با محتویات مشابه داشته باشم. اما توی کیف پلاستیکیم فقط چندتا آت و آشغال بود 😆😆😆

پاسخ:
وای اره کیف خاله ها سرزمین ناشناخته بود اصن. این ژست برو کیفم رو بیار ته بزرگی بود
منم کیف پلاستیکی شفاف داشتم 😅😍 بعد هیچی نبود بذاریم توش واقعا. در واقع چیزی لازم نداشتیم. الان ولی فقط کپسول اتش نشانی اون تو نیست!
۲۷ آبان ۰۱ ، ۱۵:۲۸ پلڪــــ شیشـہ اے

ای جانم

:)

میفهمم این حس و

این حال و منم چند باری تجربه کردم

پاسخ:
اصلا یه طوری بود! حس خوب و عجیبی داشت 🥰
۲۷ آبان ۰۱ ، ۲۰:۳۰ زری シ‌‌‌

خداروشکر این لول هنوز واسه من قفله :))))

پاسخ:
من حتی پاستیل نصفه خورده شده توی یخچال دارم 🤦🏻‍♀️

من حتی بعد از مادرشدن این حس رو نداشتم. کی بود؟

پیام دادم به مدیر مهد دخترم: سلام خانم فلانی! من "مامان فاطمه..."هستم و ...

 

بعد هی تکرار کردم مامانِ ...، اسکرین شات چت رو فرستادم برای خواهرم. دور از هم هم نشستیم گریه کردیم.

آدم عجیب چیزیه

پاسخ:
😅😭 الهییییی😍
وای اره قشنگ میفهمم چی می گی! یهو ادم خشک میشه که:  عه دیدی چی شد! من مامان  الان اولیای فاطمه ام !

من از وقتی به یه موجودی میگم "جانِ مامان؟" فهمیدم بزرگ شدم😌

پاسخ:
عزیزمممم😍😍😍
یومونچه که تازه بدنیا اومده بود وقتی گریه میکرد شاخدار همینو بهش میگفت. دفعه ی اولی که من و یاس شنیدیم دوتامون زل زدیم بهم بعد یهو یاس گفت : این خانومه خواهر ما بود؟😂
۲۹ آبان ۰۱ ، ۲۱:۱۵ زری シ‌‌‌

پاستیل مهم نیس . زیاد ندوست

پاسخ:
عه چه خوب کاش تو خواهر من بودی 😂😂😂

من هی می افتم این واحد رو ...

آخه پفک ها رو میخورم....هنوز دست نخورده نمیمونه..

مامانم هم میخوره ...

هممون گیر کردیم تو این لول...

 

پاسخ:
اقا پس من خیلی باکلاس و سالخورده ام😅😅😅

برای کامنتت: 😍😍😁😁

پاسخ:
😅❤️

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">